نوشته شده توسط : Hunter

فصل دوم:خاطرات خانم بزرگ

من دختر شادی بودم تو شمال کشور دختر یکدانه یک خان، پدرم عاشق من بود دو تا برادر داشتم برادر بزرگم برای تحصیل به خارج رفته بود اما برادر کوچکم متاسفانه اصلا دل به درس نمی داد و با دوستهای ناباب میگشت پدرم خیلی ناراحت بود هر کاری میکرد که دوستاش از برادرم جدا کنه اما نتونست شبها تا دیر وقت قماربازی میکردن بعد مست 



:: موضوعات مرتبط: رمان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: فصل دو , ماجرا , بهار , از , جنس بهار , ارامش ,
:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Hunter

فصل اول: بهار و امارت اربابی

بهار از دار دنیا یه پدر داشت یه مزرعه که نصف محصولاتش برای ارباب بود برای همین وضع مالیشون خوب نبود پدرش تازگی ها زیاد نمی توانست راه برود درد استخوانها خیلی اذیتش میکرد بهار خسته شده بود از این وضع زندگی، میخواست از این روستا برود..... اما پدرش دوست نداشت بهار بسیار زیبا قشنگ بود .

 یه روز خدمتکارهای ارباب به دنبال رجبعلی پدر بهار امدند گفتن ارباب 



:: موضوعات مرتبط: رمان عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: بهاری , جنس بهار , رمان , جالب , فصل اول , ,
:: بازدید از این مطلب : 1351
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 دی 1395 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد